872
روستای سمغان یکی از روستاهای تاریخی شهرستان کوهچنار که در استان فارس واقع شدهاست. وسعت نام کهن این روستا به بلندای تاریخ است. نام روستای سمغان در واقع «سه م...
روستای سمغان یکی از روستاهای تاریخی شهرستان کوهچنار که در استان فارس واقع شدهاست. وسعت نام کهن این روستا به بلندای تاریخ است. نام روستای سمغان در واقع «سه مغان» بوده و این بدین معنی است که در دوران باستان سه مغ زرتشتی در این روستا سکونت داشتهاند و بر همین اساس به مرور زمان از سه مغان به سمغان تغییر پیدا کردهاست (مُغ یا مُگ (جمع آن مُغان و موگان) به چِم دانا، عالم، بزرگ، تنها لقب ثبتشده از روحانیان غرب ایران در دورهٔ ماد، هخامنشی، اشکانی و ساسانی است. در دورهٔ اشکانی و ساسانی مغ برای موبدان زرتشتی بهکار میرفت. اولین کاربرد مغ در سنگنبشته بیستون و مربوط به گئومات مغ است.[۱] بنابراین مغها بزرگترین روحانیان زرتشتی در عهد باستان و دوران پیش از اسلام بودهاند که موبد موبدان نیز نامیده میشدهاند، از این رو به باور ساکنین روستا اسم سمغان از آن جا گرفته شدهاست). از جمله مکانهای تاریخی که تأیید کننده قدمت این روستا است، میتوان به دشت مهر، گور جمشید، کوه قلعه، آسیابهای آبی آبشار سیاهشیر و دره بیگ، تنگ زندان، قبرهای گبر و گورستانهای قدیمی، کارخانههای قدیمی شیره انگور پزی و … اشاره نمود. به اعتقاد نگارنده (میثم رضائی)؛ میان دو مکان تاریخی این روستا یعنی گور جمشید و دشت مهر با آیین مهرپرستی یا میترائیسم ارتباط تاریخی وجود دارد که تأیید یا رد این فرضیه نیازمند انجام مطالعات تاریخی و باستانشناسی است (مِهرپرستی یا آیین مهر یک آیین ایرانی بود که بر پایه پرستش «میترا» (در پارسی میانه «مهر») ایزد ایران باستان، جنگاوری، پاکی و نا آلودگی، در دوران پیش از آیین زرتشت بنیان نهاده شد. میترائیسم، برداشت رومیان از مهرپرستی بود که اسرار میترائی نیز نامیده میشود، میترائیسم در اوج گسترش جهانی خود در سدههای دوم و سوم میلادی از هند تا انگلستان و اسپانیا پیروانی داشت.).
دکتر علی پورقیومی در رساله دکتری خود در دانشگاه تربیت مدرس تهران، که در ارتباط با روستاهای سمغان و ملای انبار نگاشته شدهاست در مقاله علمی-پژوهشی مستخرج از این رساله که در مجله برنامهریزی آمایش فضا به چاپ رسیدهاست؛ وجه تسمیه روستای سمغان را به شرح ذیل بیان نمودهاست:
۱. سَمنگان: در قدیم مانند الآن، تقریباً مکانها را با عناوین بزرگان مقایسه و نامگذاری میکردند. سُمغان هم ریشه ای تاریخی دارد. شاید در قدیم شاهنامه خوانی میان مردم مرسوم بوده و به دلیل دلبستگی شدید به شاهنامه، روستای خود را به نام محل نامبرده شده در شاهنامه نامگذاری کردند.
۲. سامغان: باتوجه به اینکه این واژه در فراخنای تاریخ به سُمغان دگردیسی یافته و واژهٔ » مغان «آشکارا در درون واژهٔ سُمغان هم تکرار شدهاست، شاید بتوان گفت مغان همان گبر آتشپرست بوده و با واژهٔ» سا «ترکیب شده که در واژه نامهٔ دهخدا به چمارهٔ (معنی) باج و خراجی است که پادشاهان از یکدیگر بستانند. همچنین، در هنگامههای باستان، چون نظام حکومتی ایران الگوی ساتراپی (فدرالی) داشته، شاید مغان و روحانیون مذهبی باشندهٔ این سکونتگاه که در دربار حکومتی هم جاه و جلالی ویژه ای یافته بودند، خراج گذار حکومت ساتراپی و مرکزی بودهاند و کمکم واژهٔ سامغان برای این سکونتگاه فراگیر شدهاست.
۳. سِه مُغان: «مغان» یکی از طایفههای هفتگانهٔ تیرهٔ آریایی ماد است. این تیرهٔ آریایی از دیرباز و پیش از پیدایش زرتشت، جایگاه دینداری و فرازمینی داشتند و پس از پیدایش زرتشت نیز از سر ناچاری یا خودخواسته به این آیین گرویدند (محسنی). این واژه با ترکیب عدد سه و مغان «سِه مغان» نام گرفته و بیشتر مردم باور دارند که در دوران باستان، سه مغ در این مکان زندگی میکردند و بیشتر مردم این سکونتگاه مغ پرست بودهاند. باتوجه به چمارهٔ واژهٔ مغان و عدد سه، شاید بتوان گفت دیرینگی این سکونتگاه باستانی به دورهٔ مادها میرسد. برخی از مردم عقیده دارند که در گورستانهای قدیمی روستا قبرِ گبر وجود دارد و باتوجه به اینکه گبرها همان آتشپرستها، مغها و روحانیون مذهبی بودند، ممکن است که این دلیلی بر درستی این خودگویی باشد (پورقیومی و همکاران، ۱۴۰۰: ۱۰۷).
یکی از منابع موثق تاریخی در مورد روستای سمغان کتاب فارسنامه ناصری است؛ که بهطور دقیق به شرح وقایع چگونگی همکاری تفنگچیان سمغانی با افاغنه (به دلیل قرابت مذهبی) در اشغال شیراز در سال ۱۱۴۰ه.ق پرداختهاست. پس از سرکوب شورش افاغنه؛ در سال ۱۱۴۲ه.ق در جریان یکی از لشکرکشیهای نادرشاه افشار برای فتح بصره و در زمانی که لشکر او از منطقه کازرون در حال گذر بود، وی تعدادی از سربازان خود را برای سرکوب تفنگچیان شورشی سمغانی به این روستا میفرستد که نتیجه آن غارت و قتل و عام عمومی بودهاست. زنان، خوردسالان و پیران قتلعام شده و افرادی که توان گریختن داشتهاند به نقاط مختلفی از جمله کازرون، بیضا، فراشبند، دهدشت (سمغان دهدشت)، برازجان، شبانکاره و … پناهنده میشوند که بسیاری از بازماندگان آنها هنوز خود را سمغانی میدانند (منبع: فارسنامه ناصری). وجود سفالهای شکسته، خاک سیاه و سوخته روستای سمغان و وجود گورستانهای متعدد نیز بیانگر این واقعه تلخ است. در این میان ذکر چند نکته حائز اهمیت است؛ یکی اینکه افغانستان در آن دوره تاریخی بخشی از قلمرو ایران بوده و شورش آنها شورشی داخلی بودهاست؛ و دوم اینکه بسیاری از خاندان حکومتی بعد از اسلام، ایرانی نبوده و از اقوام بیگانه بودهاند و همینطور به دلیل اختلاط قومی و نژادی صورت گرفته در کشور ایران که در طول تاریخ چندهزارساله خود به اعتقاد مورخان بیش از ۲۶۲بار مورد هجوم واقع شده یقیناً فرضیه نژاد خالص مردود است، پس با توجه به این دلایل نمیتوان به کسانی که با این اقوام همکاری کردهاند، انگ خیانت یا بیگانه پرستی زد (تا قرن ۴ اعراب، سپس ترکان غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهیان، مغول و قاجار و … همگی از اقوام غیر ایرانی بودهاند که در مجموع بیش از هزار سال بر ایران حکومت کردهاند). نکته دیگر اینکه حکومتهای گذشته همگی مبتنی بر تسلط ایلات و قبایل بوده و حکومت متمرکز امروزی (دولت_ملت) به معنای واقعی کلمه وجود نداشتهاست؛ که به واسطه آن مردم دارای حس ناسیونالیستی و وطن پرستانه بسیار قوی امروزین باشند. همچنین امت گرایی در آن برهه تاریخی بر ملیگرایی ارجحیت داشته و تعصبات مذهبی و حمایت از همکیشان مهمترین ارزش اجتماعی جوامع محلی قلمداد میشدهاست؛ بنابراین برای درک وقایع تاریخی و قضاوت بی طرفانه و خالی از غرض ورزی و تعصبات کور باید خود را در آن دوره تاریخی با شرایط ویژه حاکم بر آن تصور نمود.
سایر موضوعاتی که در مورد تاریخ سمغان وجود دارد مستندات مکتوب تاریخی چندانی ندارد و دلیل اصلی آن این است که متأسفانه ایرانیها از گذشته دور تا کنون کمتر تمایل به نگارش وقایع تاریخی داشتهاند و به ذکر وقایع به صورت شفاهی اکتفا میکردهاند؛ لذا به همین علت تاریخ شفاهی ما غنی تر از تاریخ مکتوب است؛ و نقطه ضعف اصلی تاریخ شفاهی این است که با گذر زمان شرح وقایع دستخوش دخل و تصرف میگردد؛ و مخصوصاً در سکونتگاههای کوچک که برای تاریخ نویسان بزرگ از جایگاه و اهمیت ویژه ای برخوردار نیستند، همین ضعف ممکن است موجب شود افراد کم دانش بر اساس تعصبات طایفه ای به تاریخ سازی شخصی بپردازند و شاهد غلبه توهم بر واقعیت باشیم. به عبارت دیگر در تاریخ شفاهی اغلب به وقایع تاریخی پر و بال داده میشود یا ممکن است بخشی از آن فراموش شود یا از بین برود؛ لذا ضروری است از رویکرد تاریخ شفاهی صرف، عبور کرده و به سمت تاریخنگاری مکتوب حرکت کنیم.
نادر پس از سرکوب برخی از شورشهای داخلی از جمله شورشهای بختیاریها، در لشکرکشی خویش به جنوب فارس، قریه سمغان را به آتش کشید و به گواه بسیاری از مردم این منطقه هنوز هم آثار این آتشسوزی در خاک این روستا هویداست. البته در شاهنامه نادری به این واقعه اشاره ای نشدهاست و فقط به لشکرکشی نادر به منطقه فارس اشاره شدهاست: رسانید کاین نامه شکوه بار// بود عرضع خان شیراز و لار//درو آنچه باشد رقم سر بسر// نباشد جزین مدعای دگر//نبایست هرگز برروزی چنین// شتابند بر فارس اصحاب دین//سزاوار دشمن جز آزار نیست//ببد اصل نیکی سزاوار نیست//بدان را نباشد بجز بد سزا// جفا پیشگانرا بغیر از جفا//بداندیش چون زیر دست تو شد//ز اقبال فرخنده پست تو شد//مکن رحم بر وی فریبش مخور//بتیغ جفایش سر از تن ببر//که با خاک یکسان بداندیش به//سرش دور از تن جگر ریش به// (شاهنامه نادری، ۱۱۷)نکته جالبی که شاید هیچکدام از مورخان آن دوره بدان اشاره نداشتهاند علت پیوستن برخی از ساکنان منطقه جنوب غربی استان فارس به افغان هاست. بسیاری از ساکنان جنوب غرب فارس و منطقه سمغان در کازرون فارس به دلیل کینه دیرینه از صفویان و ظلم و ستم آنان به مردم گبر، زرتشتی و سنی مذهب سمغانی، سرانجام به افغانها پیوستند تا بدین طریق هم کیش خود را حفظ کنند و هم انتقام خویش و حملههای گسترده صفویان به دیار سمغان و پناهنده شدن این ایل بزرگ به مناطق کوهستانی شاپور را به نوعی تلافی کنند. شیراز از اولین شهرهایی بود که در لشکرکشی نصرالله خان به آن دیار به تصرف نیروهای غلزایی درآمد البته پس از مدتی فرستاده محمود یعنی نصرالله خان در یورش شیراز زخمی شد و محمود متأسف و محزون گردید (حسینی صفائی، ۱۳۷۸، ۱۵۹)پس از آن زبردست خان سمغانی جانشین نصرالله خان شد، وی که فردی زرتشتی بود و کینه زیادی از صفویان داشت به محاصره شهر شیراز ادامه داد و به گفته دکتر حسینی صفایی «وی به معیت تفنگ چیان سمغانی و گرمسیرات زرتشتی و سنی مذهب فارس، از جمله لار، جویم، خنج و فیشور و گبرهای کرمان، شیراز را محاصره کردند و پس از محاصره ای طولانی مدت درنهایت شیراز به تصرف افاغنه درآمد (همان، ۱۶۰).
مُغ یا مُگ (جمع آن مُغان و موگان) به چِم دانا، عالم، بزرگ، تنها لقب ثبتشده از روحانیان غرب ایران در دورهٔ ماد، هخامنشی، اشکانی و ساسانی است. در دورهٔ اشکانی و ساسانی مغ برای موبدان زرتشتی بهکار میرفت. اولین کاربرد مغ در سنگنبشته بیستون و مربوط به گئومات مغ است.
متون کلاسیک و ایران باستان عموماً دربارهٔ مغان اتفاق نظر دارند. اما دربارهٔ هویت ایشان از دیرباز با قید احتیاط سخن رفتهاست، و به استثنای یکبار، آن هم در اوستا نام ایشان ذکر نشدهاست. با این حال، مغان از زمان هرودوت به عنوان روحانیان دین زرتشت ایرانی، مورد توجه خاص مورخان یونانیان و رومیان بودند. هرودوت مغان را یک قبیله ساکن در سرزمین ماد میشمارد ولی به خاستگاه آنان اشارهای نکردهاست.
در دورهٔ ساسانی در کتیبههای گوناگون طبقهٔ روحانیان با القاب متعددی با دامنهٔ زمانی نامشخص بهکار رفتهاست. مهمترینِ آنها عبارتند از: آترُوان، اثورنان، آسرونان، دینبران، دینمردان، موبدان و مغان که آسرونان و موبدان عمومیترین عنوان بهکاررفته بودهاست.
مغ به صورت «مگو» در سنگنبشته بیستون در کرمانشاه ذکر شده و در اوستا به صورت «مغو» و در پهلوی «مغ» شدهاست. کلمه موبد که به پیشوای دین زرتشتی اطلاق میشود از همین ریشهاست (مغ+پَت - بهمعنای مغ بزرگ). این واژه که در زبان یونانی به شکل «ماگوس» ترجمه شد، در لاتین به شکل «مگوس» درآمد و در زبان آرامی به شکل «مجوشا» و در عربی «مجوس» ترجمه شدهاست. با ترویج اسلام در ایران، مغ معنی اسرارآمیزی پیدا کرد و موارد بهکارگیری آن گستردهتر شد و در نزد افراد به گونهای با گذشتهٔ مجوسی ارتباط پیدا کرد. همچنین مغ گاه دال بر روحانی زرتشتی در مفهوم کلی آن است.
مغان در غرب نیز به عنوان گروهی اسرارآمیز شناخته شدهاند و کلمهٔ Magic (به معنی جادو) یا مشابهات آن همانند واژگان magnet و magnetism (و شکل فارسی آن مغناطیس) در زبانهای اروپایی برگرفته از کلمهٔ مغ است.
از دیدگاه مولتون مغها نه آریایی و نه سامی، بلکه قبیله و قومی بومی و در عین حال طبیب، احضارکننده ارواح و پیشگو بودهاند. مسینا (Messina) به مغها به عنوان مریدان زرتشت مینگرد. در نظر او آنها فرستادگان زرتشت بودند که برای نخستین بار آیین وی را در غرب ایران ترویج دادند. مسینا بعداً بطلان نظریه مولتون را مبنی بر اینکه مغها از قدیمترین دورانها به عنوان ساحر و جادوگر در بین یونانیان شهرت داشتهاند، به اثبات میرساند. یونانیان آگاهی و اطلاع زیادی دربارهٔ مغها و کلا مذاهب شرقی نداشتهاند و در اکثر موارد به مغها به دیدهٔ جادوگر و نه چیزی بیشتر، مینگریستند.
از دیدگاه افلاطون مغ به معنی خدمت به خدایان است. در این نظر، آپولونیوس و دئو کرسوستم نیز با او همرایاند. مغها از دیدگاه استرابون یک زندگی مقدس را پیش میگیرند و به نظر سوسیون، آنها خدایان را با اهدای قربانی و خواندن دعا میستایند و از سوی خدایان نیز مورد اجابت قرار میگیرند. مغها ماهیت و جوهره خدایان را نشان داده و آشکار میسازند و پیرامون عدالت سخن گفته و بت را محکوم میکنند. ارسطو مغان را کهنتر از مصریان میشمرد. در آثار یهود مانند کتاب ارمیا از واژه مجوس نام برده شدهاست که اشاره به مغان دارد. در منابع بابلی بارها به نام مجوس در مقام کسانی که دارای علوم غریبه و قدرت پیشگویی و تعبیر خواب دارند برمیخوریم.
مغان مادی و مغان مجوسی جدا از مغان میترایی بودهاند. بر اساس نسک گاتها، مغان میترایی همان کرپان هستند که در جریان ظهور زرتشت دوّم، اندیشههای گنوسی و عرفانی ویژهٔ خودشان را در حکمت و عرفان ایران دوران بعد وارد کردند.
اصطلاح مغ یا مغان در شاهنامه مانند اوستا کمتر مذکور افتاده، به جای کلمه فوق اغلب با عناوین موبد و هیربد سرکار است. با این اوصاف از اصطلاح مغان در زمان بهرام گور اسمی آورده شده و آن زمانی است که بهرام در اوج اقتدار سلطنتی، ناشناس در یکی از مرزهای کشور شبی میهمان مرزبانی شد که او دختری بنام آرزو که سر رشته در نواختن چنگ داشت، شد:
نکتهٔ مهم و تاریخی در ابیات مزبور، خروش مغان است که ظاهراً در نزد مردمان باستان و قرون وسطا، مغان به آن صفت یعنی خروشیدن مشهور بودند. برخی متون کهن مغان را حافظ آتش در آتشکده یاد میکنند که اوقاتی از مواقع در شب و روز با صدای رسا اقدام به قرائت آیاتی از اوستا مینمودند. این قرائت رسا را شاهنامه به خروش تعبیر نمودهاست، به استناد شاهنامه مغان باید شغل خادمان آتش در آتشکده را حائز بوده باشند.
واژهٔ مغ در اشعار حافظ مانند بسیاری دیگر از کلمات (مانند شراب و ساقی و صومعه و رند و غیره) در معنی غیراصلی خود به کار رفتهاست. عموماً این واژه در اشعار حافظ به معنی مهتر عرفا و اصطلاحاتی مانند «دیر مغان» به معنی محل تدریس و نیایش مغ است.
این روستا در دهستان سمغان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲٬۱۲۸ نفر (۴۱۴خانوار) بودهاست.